این داستانیه که برای خوشی این دل شروع کردم. پس نه انتظاری از خودم دارم نه برام حیاتیه که جذاب و. باشه. آزاد و بی‌قید و توقع‌ طوری:

شبی زمستانی بود. از آن شب‌هایی که دل ابرهای تیره ریش بود و برف، رقصان می‌بارید. کوچه‌ها یخ‌زده و سفید و غم‌ناک و درختان خشک و خشن بودند. آرام و خرامان و هماهنگ با نرمیِ رقص دانه‌های برف قدم برمی‌داشت. می‌خزید. باد زمستانی ملایم می‌وزید و موهای نیمه‌جعدش را تاب می‌داد.
ادامه مطلب

داستانک‌طور

شروعی نابه‌هنگام بر داستانی نابه‌هنجار (1)

دل ,زمستانی ,برف ,برمی‌داشت ,می‌خزید ,باد ,و هماهنگ ,خرامان و ,و خرامان ,آرام و ,هماهنگ با

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

melkinfo مرجع لینک موزیک جدید 1398 ^"کوچولوهای عا❤شق"^ tafrihi2017 مرغ دریایی torkannini بانک دانش معرفی وب سایت های پربازدید parsimida