من اینجا ، لب دریاچه، جلوی انعکاس ماه روی آب دریاچه، دارم یکی یکی می‌شمرم قدم‌هایی رو که ازش دور شدم.

سایه‌ها هم کم و بیش هستن. پشت درختا، لای بوته‌ها و توی آب سرد دریاچه. سنگینی‌ نگاهشون رو روی خودم حس می‌کنم.صدای زمزمه‌هاشون توی گوشم می‌پیچه.نمی‌دونم ماهیا خوابن یا بیدار. باد می‌وزه و سطح دریاچه‌ رو می‌لرزونه. بوته‌ها و شاخه‌ها خش خش می‌کنن. من هنوز آرومم. به آسمون صاف نگاه می‌کنم. ستاره‌ها مثل همیشه براق و درخشنده راه درست رو نشون می‌دن. ولی دیگه برام خسته‌کننده‌ان. درستی و راستی‌شون از حد تحملم خارجه. جغد بی‌سروصدا پر می‌زنه و از بالای سرم رد میشه.

ادامه مطلب

داستانک‌طور

شروعی نابه‌هنگام بر داستانی نابه‌هنجار (1)

رو ,یکی ,بوته‌ها ,روی ,می‌کنم ,آب ,بوته‌ها و ,می‌کنم ستاره‌ها ,ستاره‌ها مثل ,نگاه می‌کنم ,مثل همیشه

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دپارتمان املاک پاسارگاد به بادم دادی و شادی رفیقا ... تخفیف ویژه yamaz .:دلها به یاد خدا آرام میگیرد:. صفحه های مجازی سایت دانلود کتاب اکترونیکی تنهایی دانلود آهنگ جدید ایرانی هادی علایی